تو یک غروبِ غم انگیز می رسی از راه
که می بَرند مرا روی شانه های سیاه
صدای گریه بلند است و جمله هایی هم
شبیهِ تسلیت و غصه و غمی جانکاه
به گوش یخ زده اَم می رسد وَ فریادی
شبیهِ حُرمَتِ این لااِلهَ اِلا الله!
وَ چشم هام، که چشم انتظار تو هستند!
-اگر چه منجمدند و نمی کنند نگاه-
وَ بغض می کند آن جا جنازه ی من که
«تو» را همیشه «نَفَس» می کشید و «خود» را «آه»!
چقدر شب که تو را من مرور کرده ام وُ
رسیده ام به: غزل، گُل، شکوفه، دریا، ماه !
بدون تو، همه ی عمرِ من دو قسمت شد:
دقیقه های تکیده، دقیقه های تباه
اگر چه متنِ بلندی ست درد دل هایم
سکوت می کنم و شرحِ قصّه را کوتاه –
که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند
«غروب جمعه» و «مرگ» و «وجود من» همراه!
برای بدرقه ی نعشِ من بیا هر روز
که کارِ من شده سی بار مرگ در هر ماه
وَ کلِّ دلخوشی زندگی من، این که
تو یک غروب غم انگیز می رسی از راه
مهدی زارعی
پنهان نموده چهره ز ما آه می کشی
تا کی ز آه پرده بر این ماه می کشی؟
دیگر خدا ز قهر نگاهم نمی کند
وقتی گناه می کنم و آه می کشی
آهی که مانده در دل تو از گناه من
پنهان نموده از من و در چاه می کشی
چاهی به قدر آه تو مولا عمیق نیست
ناچار آه نیمه و کوتاه می کشی
کوتاه می کند شب دلتنگی مرا
دستی که بر سرم ز وفا گاه می کشی
گاهی که سرکشی کنم از تو دل مرا
با یک نگاه، باز به همراه می کشی
حسن بیاتانی
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
با شما طیکردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصدسالهای از دفتر حافظ
تا غزلهای شما ها ، میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود
عشق قیس و حسن لیلا میشناسیدم؟
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!
من بریدم بیستون را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی میشناسیدم
من همانم مهربان سالهای دور
رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟
حسین منزوی