حاصلضرب توان در ادعا مقداری ثابت است ، هرچه توان انسان کمتر باشد ادعای او بیشتر است و هرچه توان انسان بیشتر شود ادعایش کمتر میگردد.
یکی بود,یکی نبود
بادوست چهابودم از دوست چهادیدم
شب تابه سحرگاهم ازدوست نگه چیدم
برچهره گل بارش بران دل سنگینش
ازچشم خودم جانا چون ابر بباریدم
باران نظر کم بودتا سبز بماند او
سرتاقدم ازعشقش چون چشمه بجوشیدم
گریان نشدازدستم نالان شدم ازکارش
اواز من و من از او خندید نخندیدم
یک چشم شدم ماهش وان دیده دگرخورشید
تا شام نبیند او چون روز بتابیدم
پیوند دوتادل راهرگز نبرم ازیاد
مثل گرهی بستم برید نبریدم
ازلطف چه کم دادم از درد چه کم میداد
غمگین شده از دستم غمدیده نگردیدم
ازعشق ووفای من زرینه به تن میکرد
من از نظر لطفش یک جامه نپوشیدم
اورفت ونرفتم من ماندم وشکست اوعهد
با دوست چها بودم از دوست چهادیدم
اوعهدشکست ومن باخاطره دل بستم
گرخاطره هم بشکست بازهم به دل امیدم
بایدبرای زمستان کتی گرم بخرم,با جیب هایی برای دستانم,تنهای تنها زود یخ میزنن!
چه حیف شد
دیر فهمیدم برای عاشقی
چرب زبانی کافیست..
.
.
.
آدمها چقدر با هم فرق می کنند
عشق
برای بعضی ها یک دلگرمیست و برای بعضی ها فقط یک سرگرمیست
.
.
.
از پل نامردان عبور نکن بگذار تو را آب ببرد,
از ترس شیر به روباه پناه نبر بگذار شیر تو را بدرد,
ببر باشو درنده
ولی از کنار آهوی بی پناه به آرامی گذر کن